سفارش تبلیغ
صبا ویژن

همای اوج سعادت

این تصویر زیبا همیشه در یادمان هست ناصر خان

مقاومت تو ستودنی بود


ارسال شده در توسط ایمان همایی

 

می چکد شبنم احساس قشنگ از قلمم

دل من می‌گوید

می‌شود در دل تلخی عسل ناب چشید

می‌شود زیبا دید

می‌شود زیبا خواند

می‌شود زیبا گفت

شرط آن است که زیبایی را

بنشانیم پس پنجره‌ی دیده‌ی خویش

وبگوییم به زاغ

گرچه رنگ تو سیاه

لیک پَرهای قشنگی داری

وبگوییم به بُلبُل

که نوایت زیباست

وبگوییم به پروانه نماد ایثار

گرمی عشق زسوز پَر توست

وبگوییم به نخل

راست قامت ،  رُطَبَت شیرین است

وبگوییم به سَرو

روح آزادگی و آزادی

عُمرسبز تو دراز

ُصبحدم سوی گلستان برویم

شبنم ازچهره‌ی گل با لب خود پاک کنیم

نوش جان جُرعه‌ای از خون دل تاک کنیم

در تماشای گل سوری باغ

دست افشان بشویم

در لب چشمه سپاریم تن خویش به آب

وبه مهتاب بگوییم بتاب

بَررُخ زُهره زدور

بوسه‌ی عشق زنیم

شب یلدای دراز

فال حافظ گیریم

گره از گیسوی شب باز کنیم

وببینیم سِپیدی سَحر

بگشایم درو پنجره را

وبه هر رهگذری

کز سر کوچه‌ی ما می‌گذرد

بفرستیم به لبخند دُرود

وبگوییم سلام

 

 


ارسال شده در توسط ایمان همایی

اتاق فرسوده است
آینده کدر شد
صورت من کو ؟
من با این صورت
عاشق شدم
امتحان دادم
قبول شدم
ساز شنیدم
دشنام دادم
دشنام شنیدم
گرسنه شدم
باران خوردم
سیر شدم
رنگ شناختم
رنگ باختم
سفید شدم
خوابیدم
بیدارشدم
مادرم را صدا کردم
تو را صدا کردم
جواب دادم
خواب رفتم
عینک زدم
سفر رفتم
غم داشتم
ماندم 


ارسال شده در توسط ایمان همایی

امسال کار خوبی در حال انجام است،سال 90 بعنوان پنجاهمین سال فعالیت دوبلاژ در ایران همایشی برگزار و از 20 گوینده بزرگ تجلیل بعمل خواهد آمد خدا را شکر به فکر گویندگان افتادیم!


ارسال شده در توسط ایمان همایی

شتاب مکن
که ابر بر خانه ات ببارد 
و عشق 
در تکه ای نان گم شود 
هرگز نتوان 
آدمی را به خانه آورد 
آدمی در سقوط کلمات 
سقوط می کند 
و هنگامی که از زمین برخیزد 
کلمات نارس را 
به عابران تعارف می کند 
آدمی را توانایی 
عشق نیست 
در عشق می شکند و می میرد  


ارسال شده در توسط ایمان همایی

به دور دست نگاه میکنم،یاد خاطرات گذشته...صدای پایش را میشنوم، صدای پای خاطره ها ،خانه ای به یادم میآید با حیاطی زیبا با یک باغچه بزرگ و گلها و درختان قشنگ وبعضاً کمیاب، در آن سالها چراغی در منزل ما روشن بود وسایه بزرگواری که خانم بزرگ همه ما بود بر سرمان گسترده ،بزرگ خاندان ما که برای همگان محترم بود یکی از خصلتهایش که در زمان بیماری نیز به همراه داشت صراحت لهجه اش بود یادم هست که در منزل قدیمی که برایتان ترسیم کردم چندین خانوار زندگی میکردند یادم هست که یک چاه در وسط حیاط داشتیم و با کردخاله (به قول رشتی ها)از آن آب میکشیدیم، چون آب لوله کشی نداشتیم ، ، یک حیاط بزرگ داشتیم که آرزوی هر کودکی بود تا چهار طرف حیاط را با شادی گز کند.چند اتاق نیز توسط اجاره نشین ها پر شده بود.زندگی قبیله ای که البته مشکلاتی نیز بهمراه داشت که بهر حال با سعی و گذشت از آن عبور میکردیم ، دوران طلائی و تاریخی که آرزوی یک ساعت آنرا دارم ، بیشتراوقات بعد از ظهر ها خانه پدری شلوغ میشد و خانم ها به گپ و گفت میپرداختند، امکانات از حالا کمتر بود ولی دلها خوش بود،یادم هست که کمتر کسی بخاطر مشکلات، هاله تنهایی بدور خود می تنید،گفت و گو های سازنده بیشتر بود خیلی از مشکلات راحت تر حل میشد البته بماند که برخی از مشکلات هم هیچوقت حل نشد ،راستی یادم آمد... بعضی از فامیلهایم را یکسال است که ندیدم... شاید بیشتر، چیزی که قبلاً امکان نداشت اتفاق بیفتد.حتی دورانی که بمباران ناشی از جنگ داشتیم با دور هم جمع شدن مشکلات و ترس را تقسیم میکردیم.آیا این برکتها بخاطر خراب شدن منزل قدیمی از بین رفت؟این سئوالی است که همیشه در ذهنم نقش بسته و پاسخی برایش ندارم .یک عمارت قدیمی میتواند اینهمه مهم باشد؟ من که میگویم میتواند ،چون آن دوران طلائی را به یاد دارم، یک ایوان بزرگ باعث میشد که افراد رودررو بنشینند و بحث کنند و مشکلات را با ریش سفیدی حل کنند.خیلی ها در این مدت از بین ما رفتند آنهاییکه همیشه صبور و خوش اخلاق بودند ، با روحیه زندگی کردند و سر جلوی مشکلات خم نکردند،  خدایشان رحمت کند. شاید خیلی از زندگی ها سرپا باقی ماند چون آن خانه استوار بود.... جای بحث و تبادل نظراکنون کجاست؟ جای تعامل خیلی خالیست ! مشکلات پشت همه را خم کرده چون تنها شدیم و در خودمان فرو رفتیم...اینطور نیست؟ استرس را در خود فروبردیم و در شریان هایمان نشاندیم ... گوشه گیر شدیم آری گوشه گیر، جای یک نفر خالی است شایدیک گروه که همه را مجدداً جمع کند و به همه بگوید چه شده؟ با صدای بلند فریاد بزند فقط منتظر مردن همدیگر هستید که سر خاک یکدیگر هق هق کنید؟ آنهم بخاطر مشکلات خودتان نه غم از دست رفتن آن عزیز؟دریغ از راهی که این خاندان دور هم جمع شوند ،کمی اطراف خود را بنگریم... چقدر مغموم شدیم؟چقدر مشکل هست که همیاری یکدیگر را میطلبد؟جای بزرگترها چقدر پیداست... آیا همین کافی است که بگوییم بهترین فامیلی از آن ماست؟  حرمت وتکیه گاه ها شکست؟ نه باورم نمیشود هنوز دیر نیست........    چون خدا هست....آری خدا هست پس عشق هم هست. امید دارم 


ارسال شده در توسط ایمان همایی

 

ازل تا ابد جان من یک دم است                          دمی فارغ از هرچه زیر و بم است

دمی را که داری غنیمت شمار                           به شادی بسر بر چه وقت غم است

که فرصت چو بگذشت ناید به دست                   ترا مهلتی کمتر از هر کم است

جهان بر تو خندد چو خندی تو نیز                        گر افسرده باشی همه ماتم است

مده دل به دنیای ناپایدار                                  که شیب و فراز است و پیچ و خم است

بکن خاطری شاد و خود شاد باش                     که والاترین سود در عالم است

مرنجان دلی را زخود نوربخش                           که این بهتر از تخت و تاج جم است

 


ارسال شده در توسط ایمان همایی

 

اگر هم دنیا به سر آید , ای حافظ آسمانی آرزو دارم که تنها با تو و در کنار تو باشم و چون برادری , هم در شادی و هم در غمت شرکت جویم . همراه تو باده نوشم و چون تو عشق ورزم , زیرا این افتخار زندگی من و مایه حیات من است . ای طبع سخن گوی من , اکنون که از حافظ ملکوتی الهام گرفته ای به نیروی خود نغمه سرایی کن و آهنگی ناگفته پیش آر , زیرا امروز پیرتر و جوانتر از همیشه ای .

گوته  

 


ارسال شده در توسط ایمان همایی

سعی میکنم که تو وبلاگم از امید و عشق بگم و ضعف آدم ها رو کمتر بنویسم،ولی بعنوان یک گیلانی از رفتار آقای مایلی کهن شرمنده ام 


ارسال شده در توسط ایمان همایی

کم کم وبلاگ من داره به باشگاه 3300 تایی ها میرسه صددرصد از این تعداد بازدیدها شاید 1300 تاش مربوط به خودم باشه ولی بهر حال ممنونم که که این کلبه درویشی سر میزنید و حرف دل مارو میشنوید،آخه من و نسل من عاشق خوندن و نوشتن بوده و هستیم ،عاشق بزرگانمون ...حرمت موی سفید،احترام معلم و استاد و از همه مهمتر پدر و مادر...عجب نسلی هستیم ما؟!


ارسال شده در توسط ایمان همایی
<   <<   6   7   8   9   10   >>   >